بچه بودیم و مامان جوان بود و زیاد اهل خرید و بیرون رفتن بود. تقریبا می دونست هرچیزی رو از کجا میشه خرید. جنس بهتر رو می شناخت. قیمتهای مناسب بلد بود. حالا نه اینکه برای خودش ها.عموما برای دیگران. در خاطره کودکی من چندین خرید عروسی ضبط شده که من و مامان به همراه عروس و داماد رفتیم چون مامان بلد و خوش سلیقه بود. زیاد حوصله داشت. . مامان برای خودش چیزی نمی خرید ولی یهو سر ظهر آخرهای خرید منو می کشوند تو یکی از اون کافه فالوده فروشی های نزدیک بازار وکیل که یه مغازه ساده مستطیلی بود ، با چندتا صندلی جورواجور از اون پایه فی ها که دورتادور مغازه چیده شده بود. بعد برای هردومون سفارش می داد. اون موقع ها فقط دو مدل بود بستنی ساده و فالوده ساده.گاهی هم آب هویج بستنی. .
حالا که یادم افتاد به اون روزها ، دیدم منم آدم خرید های زیاد برای خودم نیستم اما بدم نمیاد گاهی با زهرا برویم در مغازه ها گشتی بزنیم. به زهرا یاد داده ام میشود در مغازه ای وارد شد و نگاه کرد و اگر لازم نبود و یا مناسب نبود چیزی نخرید. اصلا بعضی مغازه ها را فقط با این عنوان می رویم که ببینیم .مثل مغازه های صنایع دستی.مثل کتابفروشی ( حالا کتاب رو که بالاخره یکی دوتا میخریم)لباس فروشی. زهرا حد خودش را در خرید می داند. حد خانواده و احتیاجات و اولویت ها را کاملا یاد گرفته.
این دومطلب رو گفتم که برسم به این موضوعات.یکی اینکه این روزها که دخل و خرجمان بسیااار ناهماهنگ شده، گاهی خریدهای ریزی انجام می دهم که به شدت یاد مامان می افتم. مثلا امروز دو برش کیک هویجی برای خودم خریدم و با شیر خوردم و از تصور اینکه مامان دریک روز گرم که با کیسه های بزرگ خرید برای دایی و منتظر اتوبوس بوده ، برای خودش فالوده خریده و بعد آمده خانه و گفته من زیادگرسنه نیستم، حالم خوش شد. از تصور یواشکی های مستقلانه و خوشمزه مامان.از بس که مامان برای خودش چیزی ندارد و نمی گذارد.
دیگر اینکه دیشب برادرشوهرم گفت باوجود اینکه امیر بسیار شیطنت دارد ولی به نظرم رفتار با زهرا سخت تر است.باتعجب گفتم چرا؟ گفت چون زهرا لجباز است.چشمانم گرد شددیشب سومین بار در طی دو هفته گذشته بود که تصوری خلاف آنچه از فرزندم داشتم ، از اطرافیان از زهرا می شنیدم.
تا این را گفت تصورم از لجبازی این بود که زهرا در مغازه ای مصرانه چیزی بخواهد و من برایش نخرمو کوتاه نیاید
زهرا در فکر من دختری آرام و منطقی است که خیلی زیاد در برابر رفتارهای مخالف کوتاه می آید.و مدام در پی این هستم که این رفتار را تغییر دهم. بعد در نظر خانواده همسرم که زیاد به بچه و عواطفش بها نمی دهند و عموما بچه محلی برای ابراز احساسات و تصمیم گیری ندارد ، زهرا خودرای به نظر می رسد و در خانواده خودم که همه چیز حول نظر بچه ها می چرخد ، باز زهرا زیادی محکم است و راه نمی دهد.گیج شده ام.هرچه فکر میکنم می بینم این سه اظهار نظر از سوی شخصیتهایی بود که زیاد با بچه و یا زهرا دمخور نیستند و درک زیادی از بچه و دنیای بچه ندارندوقتی می بینم دوسر افراط و تفریط رفتار زهرا را قبول نمی کنند متوجه می شوم که تاحدودی توانسته ام زهرا را متعادل کنم. دلم می خواهد بپذیرم اشتباه گفته اند و بگذرم. اما آن قسمت مشکل ساز ذهن من که در پی تایید گرفتن همیشگی است ، نمی پذیرد . حاضرم وقت بگذارم و ساعتها برایشان توضیح دهم و بپرسم چر این تفکر را دارید.
من فردی هستم که زیاد با بچه ها از کودکی خودم تا به حال دمخور بوده ام. فرق بچه لجباز و حریص و قهرکن و لوس و.را تشخیص می دهمفقط نگرانم نکند دایره دید مادرانه ام کمی با عواطفم مخلوط شده باشد و واقعیات را نبینم.
چقدر زیاد گیر کرده ام واقعا.
درباره این سایت